- ۱۲۷۸۶
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
من عزتم بچه سنگلج
این کتاب خاطرات استاد زنده یاد عزت الله انتظامی از کودکی، محله ی سنگلج، دوران کارکردن و بازی در تئاتر لاله زار و همچنین سینما و تلویزیون است؛ خاطرات تلخ و شیرین و شنیدنی یکی از اسطوره های بازیگری سینمای ایران.
از ایرانصدا بشنوید
استاد انتظامی در این کتاب خاطرات زیادی را روایت می کند. چند نمونه ی جذاب آن به اختصار اینهاست:
« وقتی دیپلم گرفتم به خاطر مخالفت پدرم در بازی کردن من در تئاتر، از خانواده ام جدا شدم. در لاله زار و در تئاتر ها پادویی می کردم و همچنین در یک قهوه خانه هم کار می کردم... اسطوره ی من استاد «عبدالحسین نوشین » بود. وقتی به خاطر مسائلی مبهم او را دستگیر و به شهربانی بردند به آنجا رفتم و برای آزادی اش شعار دادم. من را نیز دستگیر کردند و به زندان انداختند... مدتی بعد با دختری به نام « فلور» آش... نا شدم و با او ازدواج کردم... آقای نوشین از زندان فرار کرد و در خانه ی ما پنهان شد... مدت چهار ماه در زندان بودم و پس از آزادی به ترکیه رفتم و بعد به آلمان. در آلمان به مدرسه بازیگری رفتم و چند سال بعد به ایران آمدم... در فروشگاه فردوسی کار پیدا کردم اما پس از مدتی از آنجا اخراج شدم!... پسرم «مجید» مشکل کلیوی داشت، دنبال این بودم تا برای درمان به آلمان ببرمش اما نمی شد... وقتی حالش بدتر شد، در حال بازی در کار آقای حمید سمندریان در تئاتر شهر بودم، به خاطر وضع مجید تمرکزم را از دست داده بودم و آرام و قرار نداشتم...سمندریان به خاطر من نمایش را دو شب تعطیل کرد... من رفتم مشهد و مستقیم رفتم حرم امام رضا... گفتم امام رضا من مجیدم رو از تو می خوام...». نمایش بیشتر
« وقتی دیپلم گرفتم به خاطر مخالفت پدرم در بازی کردن من در تئاتر، از خانواده ام جدا شدم. در لاله زار و در تئاتر ها پادویی می کردم و همچنین در یک قهوه خانه هم کار می کردم... اسطوره ی من استاد «عبدالحسین نوشین » بود. وقتی به خاطر مسائلی مبهم او را دستگیر و به شهربانی بردند به آنجا رفتم و برای آزادی اش شعار دادم. من را نیز دستگیر کردند و به زندان انداختند... مدتی بعد با دختری به نام « فلور» آش... نا شدم و با او ازدواج کردم... آقای نوشین از زندان فرار کرد و در خانه ی ما پنهان شد... مدت چهار ماه در زندان بودم و پس از آزادی به ترکیه رفتم و بعد به آلمان. در آلمان به مدرسه بازیگری رفتم و چند سال بعد به ایران آمدم... در فروشگاه فردوسی کار پیدا کردم اما پس از مدتی از آنجا اخراج شدم!... پسرم «مجید» مشکل کلیوی داشت، دنبال این بودم تا برای درمان به آلمان ببرمش اما نمی شد... وقتی حالش بدتر شد، در حال بازی در کار آقای حمید سمندریان در تئاتر شهر بودم، به خاطر وضع مجید تمرکزم را از دست داده بودم و آرام و قرار نداشتم...سمندریان به خاطر من نمایش را دو شب تعطیل کرد... من رفتم مشهد و مستقیم رفتم حرم امام رضا... گفتم امام رضا من مجیدم رو از تو می خوام...». نمایش بیشتر
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
تصاویر
از همین گوینده
-
-
-
-
-
-
-
-
ستاره ی توس (داستان زندگی خواجه نصیرالدین توسی)
-
محشای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران - جلد ۱۴ (بازنگری در قانون اساسی)
-
محشای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران - جلد ۱۳ (شورای عالی امنیت ملی)
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان