- 6187
- 1000
- 1000
- 1000
سرزمین دور
ماجرا از زبان دختر سرخ پوستی به نام «گل شیرین» بیان می شود :
«من و خورشید عقاب» قصد داشتیم با هم ازدواج کنیم...
«من و خورشید عقاب» قصد داشتیم با هم ازدواج کنیم...
از ایرانصدا بشنوید
... پدرم با ازدواج ما موافق بود، ولی می گفت که سن من برای ازدواج کافی نیست. من برای آنکه به پدرم ثابت کنم چیزی از دختران دیگر کم ندارم تصمیم گرفتم تا در زمستان هر چه پوست بوفالو داشتیم به تنهایی دباغی کنم، اما در این کار موفق نشدم. همه ی افراد خانواده به جز من دچار بیماری آبله شدند و من به تنهایی باید از آنها نگهداری می کردم . پدرم به امید شکار رفته بود و ما چیزی برای خوردن نداشتیم، حتی ذخیره ی گوشت های قورمه نیز تمام شده بود. اسب ها هم بی غذا بودند و من به آنها پوست درخت صنوبر می دادم. تصمیم گرفتم تا برای خودمان نیز از پوست صنوبر غذایی درست کنم. تبر را برداشتم و بیرون رفتم. رودخانه یخ زده بود و من روی آن راه می رفتم که ناگهان متوجه شدم که زیر یخ ها آب جریان دارد. چیزی در میان آبها تکان می خورد که من را حسابی ترساند. به سرعت خود را عقب کشیدم و در همان همان حال کنجکاو شدم که بدانم چه چیزی در آب تکان می خورد ...».
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان