- 20201
- 1000
- 1000
- 1000
اسب و کلاه
در زمانهای دور امیری بود که پیشکاری دانا داشت. آنها فقط در یک چیز با هم اختلاف نظر داشتند؛ امیر معتقد بود مردم فقیر و عامی شهر، از دانایی بهره ای ندارند....
از ایرانصدا بشنوید
... اما پیشکار با این سخن مخالف بود و عقیده داشت که هر کس به اندازه ی خود میداند.
روزی مردی فقیر نزد پیشکار آمد و ادعا کرد که میتواند اسبهای اصیل را بشناسد و به خوبی تربیت کند. او فرصتی خواست تا خود را در این مسیر نشان بدهد و رضایت امیر را جلب کند. بعد از موافقت امیر او از اسبهای دربار دیدن کرد و ادعا کرد که هیچ یک از آنها اصیل نیستند.
با اصرار پیشکار مبلغی پول به مرد دادند و به همراه مردی امین، او را راهی کردند تا برود و اسبی اصیل برای امیر بیاورد. او رفت و بعد از مدتی با اسبی بازگشت و گفت چند روز وقت میخواهد تا او را تیمار کند.
مرد در روز موعود از امیر خواست همه ی لشکریان را جمع کند تا او از اسب رونمایی کند. روز موعود فرا رسید و مرد با اسبی تیمار شده و اصیل وارد میدان شد....
ادامه ی داستان را بشنوید.
روزی مردی فقیر نزد پیشکار آمد و ادعا کرد که میتواند اسبهای اصیل را بشناسد و به خوبی تربیت کند. او فرصتی خواست تا خود را در این مسیر نشان بدهد و رضایت امیر را جلب کند. بعد از موافقت امیر او از اسبهای دربار دیدن کرد و ادعا کرد که هیچ یک از آنها اصیل نیستند.
با اصرار پیشکار مبلغی پول به مرد دادند و به همراه مردی امین، او را راهی کردند تا برود و اسبی اصیل برای امیر بیاورد. او رفت و بعد از مدتی با اسبی بازگشت و گفت چند روز وقت میخواهد تا او را تیمار کند.
مرد در روز موعود از امیر خواست همه ی لشکریان را جمع کند تا او از اسب رونمایی کند. روز موعود فرا رسید و مرد با اسبی تیمار شده و اصیل وارد میدان شد....
ادامه ی داستان را بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان