ماجرا را از زبان معلم روستا میشنویم:
«شور و شوق زیادی برای دیدن ساختمون جدید مدرسه داشتم. یه مدرسه ی قشنگ وسط یه روستای سرسبز با بچه هایی که برام خیلی ارزشمند بودن....»
«شور و شوق زیادی برای دیدن ساختمون جدید مدرسه داشتم. یه مدرسه ی قشنگ وسط یه روستای سرسبز با بچه هایی که برام خیلی ارزشمند بودن....»
از ایرانصدا بشنوید
... وقتی به مدرسه رسیدم، دیدم که بچهها زودتر از من به اونجا اومدن و تا منو دیدن دور و برم جمع شدن. یاد روزی افتادم که با کدخدا گشتی توی روستا زدیم تا بچه های اهالی رو ثبت نام کنیم. از کدخدا پرسیدم که قبلا هم معلمی به این روستا اومده؟ کدخدا گفت که تنها یک معلم اومده که اونم بعد یه مدت کوتاه رفته و بچه ها بدون معلم موندن.
به دعوت یکی از خانم های روستا به خونهاش رفتیم تا چای بخوریم. بچههای اون خونه هم برای اومدن به مدرسه ذوق داشتن و لحظه شماری می کردن. همه منتظر شروع درس و مدرسه توی سال جدید بودن.
به دعوت یکی از خانم های روستا به خونهاش رفتیم تا چای بخوریم. بچههای اون خونه هم برای اومدن به مدرسه ذوق داشتن و لحظه شماری می کردن. همه منتظر شروع درس و مدرسه توی سال جدید بودن.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان