- 28843
- 1000
- 1000
- 1000
قلعه ی شاه مال منه
ظهر یک روز پاییزی بود و ناهار اشکنه داشتیم. با عجله غذامو خوردم که به مدرسه برم. تو راه هم لواشک خریدم و مشغول خوردن شدم و دیر رسیدم....
از ایرانصدا بشنوید
زنگ مدرسه خورده بود و من به روی خودم نیاوردم و داشتم میرفتم سر کلاس که مشباقر از پشت یقهمو گرفت. وقتی دید دارم لواشک میخورم، خیلی عصبانی شد. دست کرد توی جیبم و بقیهی لواشکها رو بیرون آورد و در حالیکه گوشمو میپیچوند، گفت: دیگه از این آشغالا نخور و لواشکها رو انداخت بالای پشت بوم مدرسه.
من ناراحت به کلاس رسیدم. بچهها حسابی بهم خندیدن و من علت خندههاشونو نمی دونستم. محمد بهم فهموند که دور دهنم لواشکیه و من دستی به صورتم کشیدم و نشستم.
معلم خوبی داشتیم. تازه اومده بود؛ لباسای سادهای میپوشید و به دین و اعتقادات مذهبی خیلی اهمیت میداد و تا فرصتی پیدا میشد دربارهی این چیزها صحبت میکرد.
اون ساعت املا داشتیم و بعد از املا، مثل همیشه، رونویسی داشتیم. من همیشه از رونویسی عقب میموندم. از اینا گذشته من میز آخر و کنار جمال و عباس و ناصر مینشستم. همین باعث میشد که هیچوقت حواسم به درس نباشه.
اون روز هم بچهها گفتن که بیایید شاهبازی کنیم و من هم از خداخواسته قبول کردم.
من ناراحت به کلاس رسیدم. بچهها حسابی بهم خندیدن و من علت خندههاشونو نمی دونستم. محمد بهم فهموند که دور دهنم لواشکیه و من دستی به صورتم کشیدم و نشستم.
معلم خوبی داشتیم. تازه اومده بود؛ لباسای سادهای میپوشید و به دین و اعتقادات مذهبی خیلی اهمیت میداد و تا فرصتی پیدا میشد دربارهی این چیزها صحبت میکرد.
اون ساعت املا داشتیم و بعد از املا، مثل همیشه، رونویسی داشتیم. من همیشه از رونویسی عقب میموندم. از اینا گذشته من میز آخر و کنار جمال و عباس و ناصر مینشستم. همین باعث میشد که هیچوقت حواسم به درس نباشه.
اون روز هم بچهها گفتن که بیایید شاهبازی کنیم و من هم از خداخواسته قبول کردم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان