منو
جلد بیست و پنجم، اکوان دیو

جلد بیست و پنجم، اکوان دیو

  • 5 قطعه
  • 48 دقیقه مدت کتاب
  • 223 دریافت شده
نویسنده: زهرا بلدی
راوی: فاطمه رکنی , امیر نوری
قالب: روایی
دسته‌بندی: کتاب گویا
پس از آنکه کیخسرو فرزند سیاوش، به پادشاهی ایران رسید، روزگار نوینی از شکوه و بزرگی در این سرزمین آغاز شد

از ایرانصدا بشنوید

او که از نژاد پاک کیانیان و وارث خون سیاوش بود، با دادگری بر کشور فرمان راند و همواره می‌کوشید جهان را از نابکاری و دیوان بپالاید.
اما دشمنان ایران‌زمین تنها به آدمیان ستمگر و سپاه بیگانگان پایان نمی‌یافتند. در جای‌جای جهان، دیوان و ددان بودند که مردمان را آزار می‌دادند و خواب خوش از چشمانشان می‌ربودند. یکی از این دیوان، اکوان دیو بود؛ دیوی پلید و نیرنگ‌باز که در دشت‌های دوردست می‌زیست و هر از گاهی به شهرها و روستاهای ایران یورش می‌برد، رمه‌های مردم را می‌دزدید و آرامششان را برهم می‌زد.
چون این خبر به گوش کیخسرو رسید، شاه که همیشه در اندیشه‌ی دادگری و ریشه‌کنی بدی بود، رستم، دلاور بی‌مانند ایران را فراخواند و از او خواست که اکوان دیو را بیابد و او را نابود کند. رستم، نگهبان ایران و پشتیبان مردم، بی‌درنگ زین بر رخش نهاد و رهسپار بیابان‌های دوردست شد.
پس از چند روز جست‌وجو، رستم به دشتی سرسبز و خرم رسید که گورخران بسیاری در آن می‌چریدند. او که گرسنه شده بود، کمند انداخت و یکی از گورها را شکار کرد. سپس آتشی برافروخت و گوشت آن را بریان کرد. پس از خوردن غذا، همان‌جا آرمید و به خواب رفت.
در همین هنگام، اکوان دیو که از دور رستم را می‌پایید، فرصت را غنیمت شمرد و به او نزدیک شد. این دیو که نیرنگ‌های بسیار داشت، زمین را شکافت، دستانش را زیر رستم برد و او را با خاک و سنگ از زمین جدا کرد و به آسمان برد.
چون رستم از خواب بیدار شد، خود را در میان آسمان دید که اکوان دیو او را در چنگال گرفته بود. دیو با خنده‌ای پلید گفت:
(ای رستم! تو را بر سنگ سخت بیفکنم یا در دریای پرخروش؟)
رستم که مردی دانا و هوشیار بود و ﻣﯿﺪاﻧﺴﺖ که هرچه بگوید، دیو واژگونه عمل خواهد کرد دریافت که دیو می‌خواهد به او نیرنگی بزند، پس با زیرکی گفت:
(مرا به دشت بیفکن، زیرا در دریا فرو می‌روم و جانم را از دست می‌دهم.)
اکوان دیو که گمان می‌کرد با این کار، رستم را نابود خواهد کرد، بر خلاف سخن او رفتار کرد و وی را به دریا افکند. اما رستم که شناگری چیره‌دست بود، خود را از دریا بیرون کشید و رهایی یافت. سپس، خشمگین‌تر از پیش، شمشیر خود را برگرفت و به دنبال اکوان دیو رفت.
پس از جست‌وجوی بسیار، رستم بار دیگر به اکوان دیو رسید و با او درگیر شد. این دیو که زورمند و جادوگر بود، کوشید تا با نیرنگ و جادوی خود بر رستم چیره شود، اما رستم که همواره در نبردها بی‌همتا بود، او را شکست داد. سرانجام، با ضربه‌ای سهمگین، سر دیو را از تن جدا کرد و او را برای همیشه از میان برداشت.
پس از این پیروزی، رستم به دربار کیخسرو بازگشت و خبر از میان بردن اکوان دیو را به شاه رساند. کیخسرو که از دلیری و خردمندی رستم شادمان شده بود، او را ستود. بدین‌سان، بار دیگر ایران از گزند دیوی نیرومند رهایی یافت و مردم آسوده‌دل شدند.

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

تصاویر

کتاب گویا