- 6203
- 1000
- 1000
- 1000
بهشت گمشده
در یک آسایشگاه سالمندان، سهراب، علی محمد و جلال که هرکدام دارای بیماری های متعددی هستند، به علت بیخبری از خانواده هایشان و ناتوانی در پرداخت هزینه آسایشگاه تصمیم به فرار می گیرند...
از ایرانصدا بشنوید
در یک آسایشگاه سالمندان، پیرمردی به نام سیدرضا، به علت بیماری و کهولت سن فوت می کند. از خانواده اش هیچ کس به آسایشگاه نمی آید، جز دختری که پس از فوت به سراغ پدرش می آید. سهراب که یکی از پاهایش را به علت بیماری قند بریده اند، به همراه علی محمد و جلال که هرکدام دارای بیماری هایی هستند، به علت بیخبری از خانواده هایشان و ندادن سهمیه آسایشگاه و این که بیش از چهارماه حتی یک ملاقاتی نداشتند، تصمیم به فرار از آسایشگاه می گیرند.
سرهنگ پیرمردی است که به تنهایی نمی تواند از آسایشگاه بیرون بیاید. سه نفر پس از فرار از آسایشگاه به پیشنهاد جلال به قهوه خانه اسمال آقا در خیابان شیخ هادی می روند. سهراب پس از مراجعه به خانه پدری، با برخورد نامناسب خواهرش رو به رو می شود و در مقابل پیشنهاد خواهرش برای وکالت گرفتن، ایستادگی می کند و به علت این که از اهالی محل می شنود برادر کوچکش هشت ماه پیش فوت کرده و به او اطلاعی نداده اند، خانه را ترک کرده، به قهوه خانه رفته و شب را برخلاف میل باطنی در آنجا سپری می کند.
علی محمد هم می شنود که دختر کوچکش فرشته در حال ازدواج است و آنها نه تنها به او خبر نداده اند، بلکه در هیچ جا اسم پدر را نیز عنوان نکرده اند. در ضمن از او خواستار وکالت برای اجرای عقد می شوند. علی محمد با ناراحتی زیاد به دفترخانه میرود و سند ازدواج را امضاء می کند و درنهایت او هم شب را در قهوه خانه سپری می کند.
جلال که تنها یک دختر دارد، بدون هیچ نشانی و تنها با کوشش زیاد دخترش را پیدا می کند و درمی یابد که شوهر شقایق، به علت معاملات غیرقانونی، در زندان است. جلال پس از سالها به شقایق می گوید که سی و چند سال پیش به علت بچه دار نشدن او و همسرش، او را به فرزندخواندگی گرفته اند. جلال از ناراحتی شب را در بیمارستان می گذراند و با پیشنهاد شقایق می خواهد که در خانه او زندگی کند.
سرهنگ پیرمردی است که به تنهایی نمی تواند از آسایشگاه بیرون بیاید. سه نفر پس از فرار از آسایشگاه به پیشنهاد جلال به قهوه خانه اسمال آقا در خیابان شیخ هادی می روند. سهراب پس از مراجعه به خانه پدری، با برخورد نامناسب خواهرش رو به رو می شود و در مقابل پیشنهاد خواهرش برای وکالت گرفتن، ایستادگی می کند و به علت این که از اهالی محل می شنود برادر کوچکش هشت ماه پیش فوت کرده و به او اطلاعی نداده اند، خانه را ترک کرده، به قهوه خانه رفته و شب را برخلاف میل باطنی در آنجا سپری می کند.
علی محمد هم می شنود که دختر کوچکش فرشته در حال ازدواج است و آنها نه تنها به او خبر نداده اند، بلکه در هیچ جا اسم پدر را نیز عنوان نکرده اند. در ضمن از او خواستار وکالت برای اجرای عقد می شوند. علی محمد با ناراحتی زیاد به دفترخانه میرود و سند ازدواج را امضاء می کند و درنهایت او هم شب را در قهوه خانه سپری می کند.
جلال که تنها یک دختر دارد، بدون هیچ نشانی و تنها با کوشش زیاد دخترش را پیدا می کند و درمی یابد که شوهر شقایق، به علت معاملات غیرقانونی، در زندان است. جلال پس از سالها به شقایق می گوید که سی و چند سال پیش به علت بچه دار نشدن او و همسرش، او را به فرزندخواندگی گرفته اند. جلال از ناراحتی شب را در بیمارستان می گذراند و با پیشنهاد شقایق می خواهد که در خانه او زندگی کند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
نظری ثبت نشده است